پسر طلای منپسر طلای من، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 41 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 42 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

زندگی نوشت های یک مامان

متفورمین و من

دیروز عصر حسابی حالم بد بود دائم حالت تهوع داشتم.خونه مامانم هم رفته بودیم.طفلک مامانم کلی غصه خورد :( تازه اشتهام هم کور شده بود به زور غذا خوردم.گمونم از عوارض همین متفورمین باشه.موندم متفورمین که مال دیابتی هاست چرا برای تنبلی تخمدان تجویز میشه. یعنی انقدر کارایی داره؟؟؟ دیگه امروز نخوردم.باشد که پیش یه متخصص برویم و این تشویش خاطرمان برطرف گردد جالب اینه که متفورمین توی کیست های تخمدانی تجویز میشه.در حالی که من شکر خدا کیست نداشتم اینو بخونید بد نیست: اینجا و این یکی: اینجا         ...
28 فروردين 1393

تنبلی تخمدان

مامای عزیزم با دیدن نتیجه سونوگرافی بهم گفت مقدار کمی تنبلی تخمدان دارم.بهم دارو داد.ایشاله که درست میشه.باشد که رستگار شویم و نی نی دار برا همسری هم گفت یا برو متخصص زنان یا اورولوژی.حالا دنبال یه متخصص اورولوژی خوب میگردم ...
27 فروردين 1393

مصائب سونوگرافی

دیروز سونوگرافی داشتم واسه اطمینان از سلامتیم.بعد شما فکر کنین منی که با خوردن یه لیوان آب نیم ساعت بعد باید برم دستشویی با خوردن 12 لیوان آب کارم به کجا کشیده بود یعنی مجبور شدم تا قبل رفتن تو اتاق دکتر سه بار برم دستشویی و یه کم تخلیه کنم.دلم درد گرفته بود.تازه اومدم خونه هم 3 بار دیگه رفتم دستشویی و تا شب یه درد خفیفی تو کلیه هام حس میکردم.اصلا هم دلم نمیخواست حتی یه قطره آب بخورم. میبینی مامانی اینا تازه اولشه حالا موندم اندازه فولیکول14 تو روز 16 سیکل خوبه یا نه؟ به قول یه بنده خدایی همه چیز دست خداست.با فولیکول کمتر از اینم باردار شدن و با فولیکل بالاتر از اینم بوده که باردارنشدن.باید دید کی وقتش میشه :)   ...
26 فروردين 1393

این روزها

این روزها گاهی فکرهای منفی به سراغم میان.که اگه این ماهم نشد چی؟ خدا جونم به من آرامش بده و صبوری.نی نی قشنگم مامانی زودتر از اون دنیا دل بکن و بیا پیش من. خدایا این بنده کم طاقتت رو مورد لطف و رحمت خودت قرار بده ...
23 فروردين 1393

آروم

این روزها آرومم خیلی آروم بهت فکر میکنم با اینکه نیستی هنوز عسلم خیلی زود میبینمت
16 فروردين 1393

یا فاطمه

دلم با یاد زهرا (س) بی قرار است برایش تا همیشه سوگوار است كدامین درد او را باز گویم كه اسرار مگویش بی شمار است ...
16 فروردين 1393

فکر

امروز با مادربزرگ و پدربزرگ و عمه هات و عمو جونت رفتیم خونه امیر،پسرعمه بابایی عید دیدنی، با اینکه عمو امیر خیلی ازمون کوچیک تره و هنوز خونه مون نیومده اما بازم ما رفتیم دیدنشون  :) بعد این عمو امیر یهو بی مقدمه فیلم عروسیشون رو گذاشت اونم آخر شبش رو.خب تقریبا همه که رفته بودن خونه شون تعریف کرده بودن که فیلمشو گذاشته تا ببینن.نمیدونم عمو امیر عمدا یا سهوا یه چیزی گفت که کاملا مصداق عروسی من و بابایی بود که من حسابی ناراحت و برافروخته شدم و دوباره معده ام شدید درد گرفت.بعد با خودم فکر کردم اگه تو الان تو دلم بودی چی میشد؟ تنها چیزی که اون لحظه از خدا خواستم این بود که به من آرامش بده که لایق داشتنت باشم.که از کوره در نرم.ای کاش حداقل ...
11 فروردين 1393

دلم

دلم میخواد زودتر به وجود بیای، زودتر شکل بگیری، دلم میخواد یه روز بیخیال عین فیلمها حالم به هم بخوره و بفهمم باردارم، دلم میخواد یه روز بیخیال بی بی چک رو بذارم و ببینم دو تا خط قرمز پررنگ کنار هم ظاهر شدن و یه لبخند بزرگ بیاد رو لبم، دلم میخواد این خبر خوش رو به همه بدم، به مادر جون و آقا جون و به مامان و بابای باباییت که هنوز نوه ندارن و نمیدونم چی میخوای صداشون کنی، دلم میخواد آروم آروم تو وجودم رشد کنی و من به این فکر کنم که واقعا دارم مادر میشم،به این فکر کنم که خدا منو خیلی دوست داشته که بهم یه فرشته کوچولو داده و هر روز هزاران بار شکرش کنم و دعا کنم تا تو سالم بیای پیش من و بابا مهدی، میدونم اون روز خیلی زود میرسه خیلی زود. ...
9 فروردين 1393

هعی

امروز روز 31 پری بود و هیچ خبری ازش نبود کلی ذوق داشتم و حتی دیروز بیبی چک هم گذاشتم که منفی شد :( الان هم که پری اومد و دروغ چرا کلی ناراحت شدم و گریه کردم.میترسم که نکنه من یا همسر یه کدوم مشکلی داشته باشیم.خداجونم خودت بهم کمک کن. ...
9 فروردين 1393